لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 6
زندگینامه هاتف اصفهانی
ادیب ماهر،و حکیم شاعر،از اطبّای معروف،و شعرای نامدار اصفهان است
پدرانش که عموماً از اطبّای معروف زمان خود بوده اند،از اردوباد آذربایجان به اصفهان منتقل شده،و شاعر در این شهر متولد گردیده،و هم در این شهر و ظاهراً نجف اشرف تحصیل نموده،و در فنون ادب و حکمت و ریاضی و منطق،مسلّم زمان خود بود،و از زمره ی شعرایی است که در انجمن ادبی مشتاق شرکت داشته،و در برگشت سبک ادبی حقّی مسلّم دارد.
وی در زبان عربی و فارسی در نهایت استادی شعر می گفته،و ترجیع بند عرفانی او از شاهکارهای شعر فارسی است.
دیوانش مکرّر به طبع رسیده،مثنوی شیرین و فرهاد دارد،و در اواخر عمر در کاشان ساکن شده،و در بین شعرا با آذر بیگدلی و صباحی کاشانی مأنوس و محشور بوده،و این سه شاعر عمری را به خوشی در کنار هم می گذرانیده اند. یک سال هر سه در اصفهان خدمت آذر،و سالی در کاشان منزل صباحی،و سومین سال در قم در منزل هاتف بوده اند.
سرانجام آذر در 1195 در اصفهان،و صاحب عنوان در 1198 در قم،و صباحی در 1207 در کاشان وفات یافتند.
(وف 1198 ق)، طبیب و شاعر. اصل وى از اردوباد آذربایجان بود و اجدادش در زمان سلاطین صفویه به اصفهان مهاجرت کردند و در آن شهر سکنى گزیدند. هاتف در اصفهان به دنیا آمد و در همان جا به کسب دانش پرداخت و ریاضى، حکمت، طب و علوم عربى را آموخت. او در طب و حکمت از محضر میرزا محمد نصیر طبیب اصفهانى، صاحب «مرآت الحقیقه»، بهره برد و به کمک و ارشاد و اشراف او، در این علوم تبحر یافت و از اطباى نامدار عهد کریم خان زند شد. در شاعرى نیز مشتاق را به عنوان استاد خود اختیار نمود. وى با انجمن مشتاق، که محل تجمع طالبان تجدد در شعر بود، ارتباط پیدا کرد و در حلقهى درس و بحث میرزا نصیر و مشتاق، با لطفعلى بیگ آذر و سلیمان صباحى بیدگلى کاشى، دوستى و رفاقت یافت. او مدتى ملازم و مورد توجه میر عبدالوهاب موسوى، حاکم اصفهان بود که پس از عزل حاکم، در آنجا نماند و به همراه لطفعلى بیگ آذر به قم و پس از مدتى به کاشان رفتند و از مصاحبان صباحى شدند. بعضى از تذکرهها مىگویند که این سه شاعر چندین بار به شهرهاى کاشان، اصفهان و قم سفر کردهاند. هاتف سرانجام در قم درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. بعضى از تذکرهها فوتش را در کاشان و مدفنش را در قم مىدانند. هاتف در نظم عربى و فارسى ماهر بود و اشعار بسیارى در مدح ائمه اطهار (ع) و خصوصا حضرت على (ع) سروده است. وى در غزل شیوهى سعدى و خواجوى کرمانى را، که در آن عصر متروک بود، احیا کرد و در قصیده شیوهى انورى و کمالالدین اصفهانى را دنبال مىکرد. ترجیع بند او که ظاهراً بلندترین شعر دورهى بازگشت است، به ترجیعات شیخ فخرالدین عراقى شبیه مىباشد.
این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید
مشخصات این فایل
عنوان: نیما یوشیج
فرمت فایل :word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات : 20
این مقاله در مورد نیما یوشیج می باشد.
بخشی از تیترها به همراه مختصری از توضیحات هر تیتر از مقاله نیما یوشیج
نیما یوشیج
علی اسفندیاری (نیما) در پاییز سال 1315 هـ .ق، در دهکده ی دورافتاده ی یوش مازندران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم خان اعظام السلطنه مردی شجاع و آتشی مزاج از افراد یکی از دودمانهای قدیمی مازندران محسوب میشد و در این ناحیه به کشاورزی و گله داری مشغول بود.نیما دوره طفولیت را در دامان طبیعت شبانان و ایلخی بانان گذراند که به هوای چراگاه، به نقاط دور، ییلاق و قشلاق میکنند و شب بالای کوه ها به دور هم جمع میشوند و آتش میافروزند. او بعدها از سراسر دوران کودکی، به گفته خودش، جز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی و تفریحات ساده در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همه جا، چیزی به خاطر نداشت.نیما خواندن و نوشتن را در زادگاه خویش...(ادامه دارد)
«آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت»
بعد از اتمام دوران تحصیل در ادارهای مشغول به کار میشود. ولی زندگی شهری و کار اداری با طبع او سازگار نیست:
«من تمام این مدت را در شهر اقامت داشتم. مشغول انجام دادن کاری بودم که مقتضی طبیعت من نبود. با چه کسی میتوان گفت که مرتب کردن کاغذ جات یک ادارهی دولتی و سنجاق زدن به آنها برای من کار خوبی نبود.»سرانجام جست و جوهایش به نتیجه میرسند. منظومهی بلند «افسانه» را میسراید و قسمتی از آن را در هفتهنامهی «قرن بیستم» به چاپ میرساند. این نشریه را دوست شاعرش... (ادامه دارد)
«شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.»
نوآوری نیما فقط در قالب شعری نبود. نوع نگاه او نیز تازه و امروزی بود. همین نگاه تازه بود که به آن قالب نو منجر شده بود: «مایهی اصلی اشعارمن رنج من است. به عقیدهی من گویندهی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر میگویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه، در همه وقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور به عوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.»«دیگران» بخش قابل توجهی از هستی نیما است. او نمیتواند چشمش را بر فقر و درد و رنج و زندگی محنت بار مردم دور و برش بربندد. تا جایی که به وادی سیاست...(ادامه دارد)
وصیّتنامهی ِ نیمایوشیج
شب دوشنبه 28 خرداد 1335
امشب فکر میکردم با این گذران ِ کثیف که من داشتهام - بزرگی که فقیر و ذلیل میشود - حقیقةً جای ِ تحسّر است . فکر میکردم برای ِ دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیتنامهی ِ من باشد ؛ به این نحو که بعد از من هیچکس حقّ ِ دست زدن به آثار ِ مرا ندارد . بهجز دکتر محمّد معین ، اگر چه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .
دکتر محمّد معین حق دارد در آثار ِ من کنجکاوی کند . ضمناً دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی و آل احمد با او باشند ؛ به شرطی که هر دو با هم باشند .
ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرمودهاند در کار نباشند . دکتر محمّد معین که مَثَل ِ صحیح ِ علم و دانش است ، کاغذ پارههای ِ مرا بازدید کند . دکتر محمّد معین که هنوز او را ندیدهام مثل ِ کسی است که او را دیدهام . اگر شرعاً میتوانم قیّم برای ِ ولد ِ خود داشته باشم ، دکتر محمّد معین قیّم است ؛ ولو اینکه او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد . امّا ما در زمانی هستیم که ممکن ...(ادامه دارد)
مشخصات این فایل
عنوان: مولوی
فرمت فایل :word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات : 11
این مقاله در مورد مولوی می باشد.
بخشی از تیترها به همراه مختصری از توضیحات هر تیتر از مقاله مولوی
مولوی :
شهرت مولوی (بمولاناءروم ) مسلم است و بصراحت از گفته ی حمد الله مستوفی و قول اغلب تذکره نویسان مستفاد می گردد و در مناقب العارفین هر کجا لفظ مولانا ذکر می شود مراد همان جلال الدین محمد است.احمد افلاکی در عنوان او لفظ (سر الله الاعظم ) آورده ولی در ضمن...( ادامه دارد )
مولانا و جهان ما :
17دسامبر (٢٦ آذرماه) برای تمام جهان روز بزرگی است، این روز، روز وصال مولانا با مرگ در سال ١٢۷٣میلادی است.
روز جهانی "مولوی" بزرگداشت سٿر ?بزرگترین صوٿی ایرانی قرن سیزدهم میلادی از دیار ما است.چرا صدای مولوی پس از ۷٠٠ سال همچنان در گوش جهانیان پیچیده است؟
مولانا می گوید: «من نه مسیحی و نه یهودی ام، نه هندو، نه بودایی و نه ذن. من از شرق یا غرب نیامده ام، من به معشوقم تعلق دارم.
»تیمی ام ز ترکستان، نیمی ام ز ٿرغانه نیمی ام ز آب و گل، نیمی ام ز جان و دل "مولوی" بیش از هر شاعر دیگری ، "نادیده ها" را دیده و به توصیٿ غیر قابل وصٿ ها پرداخته است. او عرش را در هر چیزی جست و جو کرده است؛ در آواز، در سماع، در طبیعت و در دوستی و خدا برای او در حکم ...( ادامه دارد )
چند بیت از اشعار مولوی :
آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا آن رنگ بین و آن هنگ بین وآن ماه بدر اندر قبا
از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن ز شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا
ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده برکاروان دل زده یکدم امان ده یا فتی
در آتش و در سوز من شب می برم تا روز من ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی برگرد
ماهش می تنم بی لب سلامش می کنم خود را زمین بر می زنم زان پیش کو گوید صلا
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 9
زندگی نامه ابومَنْصورْ مُوَفَّقِ هَرَویی
ابومَنْصورْ مُوَفَّقِ هَرَویی (سده 4و5ق/10و 11م)، فرزند علی پزشک و داروشناس ایرانی و مؤلف کهنترین کتاب فارسی موجود در داروشناسی.
در هیچ یک از منابع کهن نامی از او یا تألیفاتش برده نشده است. آگاهیهای ما درباره وی تنها از راه کتاب الابنیه عن حقایق الادویه اوست که درباره ادویه مفرده و خواص آنها تألیف شده است. ابومنصور خود در مقدمه کتاب میگوید که در«کتابهای حکیمان پیشین و عالمان و طبیبان محدث جستجو کرده و«در ادویه و اغذیه مفرد و غیرش نیز و کردار هر دارویی و منفعتها و مضرتهاشان»به تأمل نگریسته است،
چنانکه از بقراط،، جالینوس، دیسکوریدس، ماسرجویه، ابن ربن طبری، حنین بن اسحاق، ثابت بن قره، محمد بن زکریای رازی، سنان بن ثابت و موسی بن سنان(؟)نقل قول کرده است(ص،10،18،20،21،23،30،37،87،89،127،145،337،جمـ)،اما علاقه ابومنصور بیشتر معطوف به پزشکان هندی است و نظریات و شیوههای کار آنان را بیشتر میپسندد،زیرا به گفته خود وی«دارو آنجا بیشتر است و عقاقیر آنجا تیزتر و خوشتر و همت آن مردمان به استقصا اندر حکمت بالغتر است». پس در برابر یونانیان و حکمای روم که«به غلط افتادهاند،حکیمان هند بر صوابند»و از آن جمله، سری فرگودات، جاطک و بهایل-که ممکن است همان بهلین داد باشد که ابنوحشیه در مقدمه کتاب السموم از او یاد کرده است-و از هیج یک اثری نمیشناسیم،
ونیزمنکه-که ترجمه کتابهایی از هندی به فارسی و عربی به وی نسبت داده میشود(ص4،20،83،97،121،127،جمـ؛ابن ابی اصیبعه،2/33؛GAS,III/201-202).آنگاه ابومنصور در بیان سبب تألیف الابنیه،بااشاره به پزشکانی که آثار آنان را بررسی کرده،گوید:«بعضی از ایشان فصلهایی بیرون کرده بودند موجز و بعضی نه، و نیز آن بعضی شرح تمام نکرده بودند.من خواستم که کتابی بنا کنم و هر چه شناسند اندرو یاد کنم از آن چیزها که استعمال کنند…به شرحی تمام…تا این روزگار مرا شغلهای محدث از این دور همیداشت و اتفاق نیفتاد
چنانکه من همی خواستم از قبل کسادی علم و کمی طالبان تا آنگاه که حاصل آمدم اندر حضرت عالی مولانا الامیر المسدد المؤید المنصور ادام الله علوه، پس او را دیدم ملکی بزرگوار و دانا و حکمتشناس و حقدان و دانشجوی و داد ده و سخیدست و کریم طبع و سخندان و زایرنواز و یزدان پرست و هنرورز، پس از جهت این فضلهای شریف،مرا خرد تکلیف کرد…که به نام این ملک عالم و عادل این کتاب تصنیف کنم». آنگاه بار دیگر تأکید میورزد:«این کتاب تألیف کردم از بهر خزانه اوی و هر چه شناسند از داروها اندرین کتاب پیدا کردم به شرحی تمام از بهر آنکه این کتاب شریفتر از آن است که مختصر باید کرد…و این کتاب را بر حروف هجی بنا کردم تا باز جستنش آسان بود…»(ص2-5).
این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید